سفرنامه تور دریاچه عروس
مورخ 97/9/2
راهنما: محمدمهدی امینی زاده
پاییز کوتاه است جانم
مهرش رفت، آبان هم رفت...
و یک آذر بیشتر نمانده
جیبهای لباسم را
برای دستهای تو بزرگ دوخته ام. !!
از من گفتن ..
چندوقت دیگر صدای خشخش برگها میخوابد....
اولین جمعه ماه آذر ، عروس فصل ها ،به مقصد دریاچه عروس !!!
این دوعروس در کنار هم دیدنیست .
این بار شروع سفرمان از تهران بود . بعد از کمی انتظار صبحگاهی ، با تعدادی از همسفران پایتخت نشین به سمت میعادگاه البرز من حرکت کردیم و با رسیدن ما ، سیل طبیعت گردان مشتاق ، روانه اتوبوس کاپیتان سهیل شدند و همگی در مسیر گیلان همیشه سبز جاری شدیم .
بعد از صبحانه جذاب تالار شهر با خانواده چهل نفری مان آشنا شدیم و جالب بود که تعداد کرجی های اصیل کم نبود و ضمنا کلی کتاب خوب معرفی شد .
تا چشم به هم زدیم دریاچه در سمت راست اتوبوس خودی نشان داد و پیاده شدیم وقدم زنان رفتیم که در اطراف این عروس زیبا چرخی بزنیم .
لطف همراهی چهار نفر از همسفران تهرانی را همون ابتدا از دست دادیم و به سمت جنگل سرازیر شدیم . از درخت لیلکی گفتیم و درخت انجیلی و سرخ دار و بلند مازو و از جنگل هیرکانی صحبت کردیم و بی مهری آدمها به جنگل و طبیعت !!!
قدم زدن در جنگل شیب دار گل آلود اولین چالش همسفران بود . آقا وخانم ایزدیار مثل همیشه ،پیش رو و پرانرژی در ابتدای صف حرکت میکردند و خانم پروازی هم با اقتدار قدممیزد و هر ازگاهی ما را به جمله ای با گویش کرجی اصیل مهمان میکرد . چالش بعدی عبور از رودخانه بود که اینقدر تکرار شد که به سرگرمی تبدیل شد .
جنگل رنگارنگ پاییزی و هوای دلپذیرو صدای آب و همسفرانی از جنس مهر باعث شد که سه ساعت دور هم به بازی و شادی و آرامش مشغول باشیم .
دو گروه عروس و داماد رقابت سختی در کشیدن طناب داشتند و یاد دوران کودکی را با وسطی زنده کردیم و همچنان تب داغ فوتبال بسیاری را گرم و خندان کرد .
به لطف آقا مجید و امیر عزیز تاب درختی هم وصل شدو همسفران صورتشان را نوازش دادند و آرامش دادند و آرامش گرفتند .
چای آتیشی هم که مثل همیشه هم جانمان را گرم کرد و هم دلمان .
ای کاش میشد بیشتر بمانیم ولی چاره ای به جز حرکت نبود .اما هنوز یک کار مهم مانده بود !
کار مهم همیشگی !
کمی جلوتر توقف کردیم و در حالت آرامش نشستیم .
سکوت و آرامش و آگاهی به خود و همنوا شدن با طبیعت و جنگل زیبا همان چیزیست که از ابتدای هفته تا انتهای آن انتظارش را میکشیم و چه انتظار شیرینی !
صدا کن مرا
صدای تو آرامش بی انتهاست
و مرا بخوان
که صدایت زیباترین صوت خداست
مرا نگاه کن
که در هر نگاهت فراموش میشود همه ی دردها
من بیمار توام و آغوشت مسکّنی بر جان بی قرارم
......
حالمان بهتر میشود و حرکت میکنیم و پس از چند دقیقه به انتهای مسیر میرسیم ودوباره جاده و سودای خانه ...
لذت جنگل را با شادی مسیر برگشت پیوند زدیم و باصدای دلنشین ساز بهادر عزیز تقویتش کردیم و تا چشم به هم زدیم دوباره خود را در شهر یافتیم و در رویایی سفری دیگر
چرا که سفر پایان ندارد ....
از همکار عزیزم پرهام سخت کوش کمال تشکر را دارم و از همه همسفران عزیز بابت صبوریشان سپاسگزارم و به امید دیدار همه دوستان
محمد مهدی امینی زاده
۲ آذر ۱۳۹۸