- ارسال ها: 1247
- تشکرهای دریافت شده: 406
- خانه
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های تابستان 95
- سفرنامه تور شهرستانک مورخ 95/6/12
×
تصاویر و سفرنامه های تورهای تابستان 95
سفرنامه تور شهرستانک مورخ 95/6/12
- travelloug
-
نويسنده موضوع
- آفلاین
- مدير انجمن
-
کمتر
بیشتر
7 سال 3 هفته قبل - 7 سال 3 هفته قبل #1588
توسط travelloug
سفرنامه تور شهرستانک مورخ 95/6/12 was created by travelloug
سفرنامه تور شهرستانک
مورخ 95/6/12
راهنما: وحید شعبانی
با یاد او
تور شهرستانک واقع شد در مورخ 12از ماه شهریور فی سنه یکهزار و سیصدو نود و پنج خورشیدی .
صبح روز جمعه است و هوای تفرج در سرمان . میدان سپاه وعده گاه همسفران است به رسم وعده های پیشین البرز من...
دل به جاده میسپاریم و در ذهن پرسشهایی داریم از جنس سرک کشیدنهای جوانی.. از جایمان بلند می شویم و از خودمان میگوییم.. رفیقانی یافته ایم از جنس شیشه .. زلال و شفاف..
پیچ و خمهای جاده را دیده و نادیده طی کرده ایم و حالا در آستانه روستای کهنسال شهرستانک چشم در چشم افق ایستاده ایم . در مجاورت یاران لوطیمان ناشتاییه با صفایی نوش جان میکنیم و کوله هامان را بر پشتمان مینشانیم و دل به کوچه باغ شهریور میزنیم...
چه لطفی دارد استنشاق این هوا که همه چیز در خود دارد غیر هر چه بد.. بوی نان تازه و میوه های نوبر .. از عطر آتش چای پیرمرد باغدار گرفته تا بوی اسب وخلاصه همه اش خوب است..
دوستانمان کیفورند و مدام تصویر خود را بر صفحه خاطره ثبت می کنند .. این روزها دیگر همه یکدانه از این عجایب المخلوقات که عکست را ثبت میکند در دست گرفته اند و ...
به انتهای قدم زنیمان رسیده ایم و فرصت را غنیمت میشمریم .. کمی کش و قوس به خودمان می دهیم و کمی دل به تاریخ میزنیم . اینجا عمارت ناصری است. بازمانده ای 150 ساله.. دل به قصه هایش میدهیم و حالا نوبه شنیدن صدای پای آب است. ای کاش این آب تمام نشود هیچ وقت.. هرگز..زیر آلاچیق نشسته ایم و چای آلبالو مینوشیم و در باب حلال و حرام آن بین علما اختلاف است ، و حالا باید راه آمده را برگشت. آشی خوشمزه میخوریم . با کلی رفیق که شفیقند و با مرام.همان پیچ و خمها و تونلهای رفته را برمی گردیم و غنچه لبهامان به خنده شکوفاست..
رسیده ایم به میدان همیشگی با کلی دلتنگی بدرود ....
مورخ 95/6/12
راهنما: وحید شعبانی
با یاد او
تور شهرستانک واقع شد در مورخ 12از ماه شهریور فی سنه یکهزار و سیصدو نود و پنج خورشیدی .
صبح روز جمعه است و هوای تفرج در سرمان . میدان سپاه وعده گاه همسفران است به رسم وعده های پیشین البرز من...
دل به جاده میسپاریم و در ذهن پرسشهایی داریم از جنس سرک کشیدنهای جوانی.. از جایمان بلند می شویم و از خودمان میگوییم.. رفیقانی یافته ایم از جنس شیشه .. زلال و شفاف..
پیچ و خمهای جاده را دیده و نادیده طی کرده ایم و حالا در آستانه روستای کهنسال شهرستانک چشم در چشم افق ایستاده ایم . در مجاورت یاران لوطیمان ناشتاییه با صفایی نوش جان میکنیم و کوله هامان را بر پشتمان مینشانیم و دل به کوچه باغ شهریور میزنیم...
چه لطفی دارد استنشاق این هوا که همه چیز در خود دارد غیر هر چه بد.. بوی نان تازه و میوه های نوبر .. از عطر آتش چای پیرمرد باغدار گرفته تا بوی اسب وخلاصه همه اش خوب است..
دوستانمان کیفورند و مدام تصویر خود را بر صفحه خاطره ثبت می کنند .. این روزها دیگر همه یکدانه از این عجایب المخلوقات که عکست را ثبت میکند در دست گرفته اند و ...
به انتهای قدم زنیمان رسیده ایم و فرصت را غنیمت میشمریم .. کمی کش و قوس به خودمان می دهیم و کمی دل به تاریخ میزنیم . اینجا عمارت ناصری است. بازمانده ای 150 ساله.. دل به قصه هایش میدهیم و حالا نوبه شنیدن صدای پای آب است. ای کاش این آب تمام نشود هیچ وقت.. هرگز..زیر آلاچیق نشسته ایم و چای آلبالو مینوشیم و در باب حلال و حرام آن بین علما اختلاف است ، و حالا باید راه آمده را برگشت. آشی خوشمزه میخوریم . با کلی رفیق که شفیقند و با مرام.همان پیچ و خمها و تونلهای رفته را برمی گردیم و غنچه لبهامان به خنده شکوفاست..
رسیده ایم به میدان همیشگی با کلی دلتنگی بدرود ....
Last edit: 7 سال 3 هفته قبل by travelloug.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
مدیران انجمن: admin1
زمان ایجاد صفحه: 0.075 ثانیه