× تصاویر و سفرنامه های تور های تابستان 97

سفرنامه تور جنگل ابر مورخ 7 الی 97/4/8

بیشتر
5 سال 9 ماه قبل - 5 سال 9 ماه قبل #1939 توسط travelloug
سفرنامه تور جنگل ابر
مورخ 7 الی 97/4/8
راهنما: محمدرضا زمانفر


تا زمان می‌گذرد زندگی می‌گذرد...!
زندگی در گذر است آدمی رهگذر است...!
زندگی یک سفر است آدمی همسفر است.
آنچه می ماند از او راه و رسم سفر است...

سفر همیشه جایگاه ویژه ای تو زندگی ما داشته ؛ باعث میشه روحمون بزرگ بشه ، دوستان جدید پیدا کنیم و موقع برگشت به خونه، با کوله باری از خاطرات زیبا، با لبخند و انرژى مضاعف به پيشواز شروع هفته اى جديد و پر از مشغله بريم .
در اولین روزهای گرم تیرماه، به اتفاق همراهان جان يه بار ديگه دور هم جمع شدیم تا سفرى مهیج به سوی یکی از بهشت های ایران زمین-بهشتی که با کویر فاصله خیلی کمی داره-رو رقم بزنيم.
از عجايب اين سفر كه در شروعش پيدا بود، ميشه به سروقت اومدن همه عوامل اين سفر اشاره كرد! البته با رانندگى بى نظير کاپتان خوش ركابمون مهندس عزیز ...
صبحانه رو تو یه خونه بوم گردی باصفاى كاه گلى در نزدیکی دامغان-شهر پسته- نوش جان کردیم.
بعد صبحانه كه چشمها به اندازع كافى باز شده بود و هوشياريمون رو غلتك افتاده بود، طبق رسوم هميشگى البرزمن، مراسم معارفه رو داشتیم با چاشنى آشنايى با مكان هاى زيباى كشورمون که تا به حال رفتیم...






با گذر از شاهرود به بسطام رسیدیم .نمیشه از بسطام گذشت و سر مزار سلطان عرفا، بایزید بسطامی، نرفت ...




وارد محوطه که شدیم با پديده جالب حاج خانم هاى چادر گل گلى به سرمون مواجه شديم (به سبك خاله ريزه). یکی از دوستداران این عارف بزرگ به نام اقای متعهدی هم به استقبال ما اومدن و کلی در مورد بایزید بسطامی برامون صحبت کردن .





بانگ ضعیفی از شکم هامون به گوش میرسید. حسابی اماده بودیم برای قرمه سبزی خانم عمو قاسم پز كه تو منزل با صفاشون تو روستای ابر برامون تدارک دیده بودند.
وقتی رسیدیم به خونه ميزبان خوش ذوق و مهماندوست محليمون، عمو قاسم با خوش رویی و خونگرمى همیشگیش به استقبالمون اومد و بدون تلف کردن وقت دور سفره نشستیم ... مشغول نوش جان کردن غذا بوديم كه بنده حدیثی معتبر در باب مستحب بودن خوردن پیاز در کنار قرمه سبزی گفتم که بسیار هم مورد استقبال همراهان قرار گرفت...
بعد از غذا هم طبق اين ضرب المثل معروف شهر زيباى شیراز كه ميگه: "غذا مثل گلوله میمونه تا خوردی باید بیوفتی" ما هم گلوله اى نوش جان كرده و يك ساعتى افتاديم!
بعد كه بهوش اومديم و جانى دوباره يافتيم، با همراهى ميكائيل-گل پسر كوچك عمو قاسم- و مینی بوس هاى محلى روانه جنگل زیبای ابر-قسمتى خاص از جنگل های هیرکانی با تنوع گیاهی و جانوری بالایی که داره مورد توجه خیلی از گردشگران هست-شديم.
ابتدای جنگل دور آتیش کمپ زیبایی که اسماعيل شيطون، پسر بزرگه عمو قاسم تدارك ديده بود، جمع شدیم ...



در حالى كه تعداد كمى از همراهان مشغول استراحت بودن ، من و امير به اتفاق اكثريت دلى به ارتفاعات جنگل زديم،
تو چنين ارتفاعی، با اون خُنُك نسیم و سایه دلچسب درختان، چند دقیقه ای به سکوت نشستيم. حسی ناب ... صدای پرندگان ... موسیقی باد ... رقص برگ ها ...
با اون همه انرژی كه گرفتیم، سری هم به چشمه اى تو جنگل زدیم كه آب روستا از اون تامين ميشد و آب گوارایی نوش جان کردیم.










به کمپ برگشتیم و دم نوش آتشی معطر به آويشن که اسماعیل جان آماده کرده بود رو نوش جان کردیم كه انرژی دوباره اى بهمون داد.
يكم پینگ پنگ به سبک آزاد با استفاده راکت، و هرآنچه كه دم دست بود، شامل گوشی، بشقاب و قابلمه بازی کردیم (اينقدر حرفه اى هستيم ما)
چون بازی در سطح خیلی بالايى انجام ميشد، تصمیم گرفتیم تو اوج خداحافظى كنيم و از اونجايى كه اين انرژى ما تمومى نداشت، رو آورديم به بازى مهيج و كاملا ايمن زووووو....
كه پدیده این دوره از مسابقات، با اختلاف چشمگيرى یاسمن با سبك منحصر به فرد و بازى تاكتيكيش بود . با تاريك شدن هوا و شب نشينى به دور آتش، ماه شب 14 از پشت ارتفاعات خودنمايى ميكرد. سیب زمینی آتشی برافروخته هم اون مابين فرياد ميزد كه منو دريابيد، كه ما هم خوب از خجالتش دراومديم ... با جارى شدن سكوت مشخصا ديگه وقتش بود كه به سمت اقامت گاه راهی شيم ...



عمو قاسم هم که جوجه ها را سیخ کرده بود و منتظر ما...



صبح زود، چشم باز كردن با نوازش هواى تميز روستا و صبحانه، اونم با کره و پنیر محلی ... به سمت ماسوله کویر، ده مُجن- دهی بسیار زیبا با خانه های طبقاتی و خاكى به دو رنگ زرد و قرمز، در میان کوه های سر به فلک كشيده- و آبشار زیباش رفتیم و کمی آب بازی کردیم ،
از مجن و گندم زارهاش که تو باد میرقصیدند گذشتيم و دوباره به روستای ابر برگشتيم تا اخرین نهارمون، چلوگوشت عمو قاسم پز رو نوش جان كنيم.



بعد از به آغوش كشيدن و خداحافظى با عمو قاسم و خانواده خوبش، به سوی خرقان راهى شديم.... یکی دیگر از عرفای به نام ایران زمین که پيشه او محبت بود و شعر معروفش که نشان از این محبت میداد ."هر که در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد"









بعد از خرقان به سمت كرج و راه برگشت... و بازی 3 مرحله ای برای یافتن قهرمان جمع. کم کم مسیر آشنا شد به چشمامون که خبر از رسیدن به خانه میداد. و حسن ختام اين سفر با نوای "ای ایران" گوشنواز دلها شد...
دلتون همیشه شاد و لبتون همیشه خندان

محمدرضا زمانفر
Last edit: 5 سال 9 ماه قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

زمان ایجاد صفحه: 0.105 ثانیه