× تصاویر و سفرنامه های تور های پاییز 97

سفرنامه تور پیاده روی کجور به سی سنگان مورخ 25 الی 97/7/27

بیشتر
5 سال 6 ماه قبل - 5 سال 6 ماه قبل #2030 توسط travelloug
سفرنامه تور پیاده روی کجور به سی سنگان
مورخ 25 الی 97/7/27
راهنما: پویا ملاحسنی



درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام...

آسمان آبی با تکه ابرهای سفید... کوهستان مخملی و سبز از تاج درخت ها... پرواز و نغمه ی دل انگیز پرنده ها... سرود بی وقفه ی رود و بوسه آب بر کف صخره ها و رنگ امیزی پر ناز و راز گل ها...
تمام این زیبایی ها رویا نبود.. این ها و هزار منظره ی دل انگیز دیگر سبب شد تا شال و کلاه کنیم و به دل البرزکوه پیر بزنیم و دامن سبز شمالی این زیبای اسطوره ای را پیمایش کنیم...
شب بود که به جاده زدیم ..
دیدن دوباره ی همسفرهای قدیمی و با صفا خواب از سرمان پرانده بود ولی بالاخره پیچ و شب و جاده دست به دست هم دادند تا پلک های ما را روی هم بیاورند...
در مرزن آباد توقفی کردیم برای تلاش های مضاعف و کمی خرید.
راهی کجور تاریخی شدیم...هنوز هوا تاریک بود که به آخر مسیر اتوبوس رو رسیدیم و نیسان های ابی اسمانی در انتظار ما بودند... هوا سرد بود و پشت نیسان در ان سرما عزمی جزم و دلی قرص میخواست ایستادن...
هوا روشن شده بود ولی هنوز افتاب طلوع نکرده بود که به معدن رسیدیم...
جنگل اهسته اهسته داشت از خواب بیدار میشد و تلالو نور خورشید روی درخت های تازه از خواب بیدار شده صحنه ای وصف نا پذیر به وجو اورده بود... اتشی به پا کردیم و چای نوشیدیم و صبحانه هم نوش جان کردیم.. کوله ها را محکم کردیم و با قدم های محکم به دل جنگل زدیم...



بارها از اب گذشتیم و صخره ها را بغل کردیم... گاه گاهی مارمولک های هراسان را در مسیر میدیدیم.. بلوط های سر به فلک کشیده و افرا و انجیلی ها همه جا به چشم میخوردند... ساسان یکی از همسفرها هم طعم همه ی میوه بلوط های راه را میچشید...





آقا مجید و شبنم خانم در راه میخواندند و محسن لورنزو به همسفرها کمک میکرد... گیتا خانم مصمم و با اراده قدم بر میداشت و آرمین و امیر هم تا میتوانستند از همسفرها عکس میگرفتند... آقا کیومرث آرام و مطمین هم گام با بقیه راه می پیمود و فرزانه با بیسیم شیطونی میکرد....حمید راه را باز میکرد و ان یکی فرزانه گاه و بیگاه با یو هو گفتن هاش انرژی ای جدید به گروه سرازیر میکرد و محمد صالح با لبخند همیشگیش در ابتدای صف حرکت میکرد و من هم در انتهای صف غرق در لحظه های بی تکرار حال بودم...


به گاوسرای آقای جهانبخش رسیدیم .


و با استقبال گرم و چای اتشی پذیرایی شدیم... تا میتوانستیم در اون همه زیبایی عکس به یادگار گرفتیم و باز راهی شدیم ...


تا محل کمپ راه زیادی نمانده بود .. قبل از ظهر کنار رود چادرها را برپا کردیم .


ناهارو کمی استراحت ...


برای دیدن آبشاری بلند و زیبا به راه افتادیم... زیبایی ها تمامی نداشتند...


تاب بازی یکی دیگه از کارهای قبل از شاممان بود که مهدی امینی زاده عزیز زحمتش را کشیده بود...
آتشی بزرگ بر پا کردیم و دور اتش با هم بیشتر آشنا شدیم و بازی و خنده و همخوانی گرمای جمعمان را بیشتر کردو البته هنر نمایی های پیام...
زمان شام خوردن بود و پخت و پزها شروع شد... جایزه بهترین پخت و پز از نظر من به آقا مجید تعلق میگیره که مخلوطی از سبزیجات با تکه های مرغ بود با انواع ادویه ها... و البته استامبولی ای که برای ناهار فردا دم کردند...
بالاخره زمان خواب فرا رسید... هدی هم بالاخره بر ترسش غلبه کرد و به رختخواب رفت و آقا امیر راحت و در آرامش کامل به خوابی عمیق رفتند و بقیه همسفرها را بی خواب کردند.. البته من و مهدی خسته تر از ان بودیم که از موسیقی بی نقص آقا امیر بتونیم لذت ببریم...
صبح با صدای حمید از خواب بیدار شدیم و هر کسی به سمتی برای برقراری ارتباط شخصی با طبیعت رهسپار شد.. خیلی سریع صبحانه را نوش جان کردیم و وسیله ها را جمع کردیم و دوباره راهی شدیم...



نهر ها و شیب ها و رودها را یکی بعد از دیگری پشت سر گذاشتیم .





تا به حوضچه ای زیباو با آبی زلال رسیدیم...


بهمن و حمید و رضا عنان از کف دادند و تن به آب زدند.. من هم با حسرت نگاهشان میکردم...از دره ای که پشت حوضچه بود گذشتیم تا به مناظر زببا و بی بدیلی که در ان جا مخفی شده بودند برسیم... در ابتدا دیدن ابشاری خزه بسته و و در انتها ابشاری بلند و پر آب و حوضچه ای عمیق خنده را به لب همه همسفرها اورد...








در همان مکان رویایی ناهار را نوش جان کردیم و دوباره به راه افتادیم..











اهسته اهسته ارتفاع کم کردیم و به رودخانه ی پر اب رسیدیم و شروع چالش های گذر از آب برای ما اغاز شد...





کمی جلوتر به آخرین آبشار مسیر پیمایشمان رسیدیم که به جرات زیباترین هم بود.. کمی استراحت کردیم و عکس وداع با جنگل را گرفتیم و باز راهی شدیم...


اینجا بود که اراده ی پرستو خانم باعث شد تا از گذرگاهها به سلامت رد بشن و البته اکرم در رود سقوط کند و کمی سر تا پایش خیس شود... مسعود هم که بی دغدغه مثل یک اهو خرامان از همه جا رد میشد ....
در انتهای مسیر به پشت سرمان و جنگل و کوهستان نگاهی انداختیم و اینجا بود که اویشه خانم گفت آدم احساس غرور میکنه که این مسیر را از ان بالا تا پایین پیمایش کرده...
به اتوبوس رسیدیم و روی صندلی های نرم خودمان را رها کردیم و خیلی سریع استوری های هدی توی اینستاگرام را دنبال کردیم...
در راه گفتیم و خندیدیم و خوابیدیم و هنوز شب به نیمه نرسیده بود که به انتهای سفر سیدیم و به امید دیداری دوباره و سفری دیگه از هم دیگه خداحافظی کردیم...
به امید دیدار دوباره شما خوبان
Last edit: 5 سال 6 ماه قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

زمان ایجاد صفحه: 0.107 ثانیه