- ارسال ها: 1247
- تشکرهای دریافت شده: 406
- خانه
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های بهار 98
- سفرنامه تور مرداب هسل مورخ 98/2/20
×
تصاویر و سفرنامه های تور های بهار 98
سفرنامه تور مرداب هسل مورخ 98/2/20
- travelloug
- نويسنده موضوع
- آفلاین
- مدير انجمن
کمتر
بیشتر
4 سال 11 ماه قبل - 4 سال 11 ماه قبل #2166
توسط travelloug
سفرنامه تور مرداب هسل مورخ 98/2/20 was created by travelloug
سفرنامه تور مرداب هسل
مورخ 98/2/20
لیدر : شهام نخبه زعیم
صبح با تاخیر نیم ساعته مرتضی و همراهاشون سفر ما آغاز شد . البته اینم بگما همراهان مرتضی یعنی آقایان غلام و سعید تا تونل کندوان با ماشین های خودشون اومدن.
دم دم های صبح و با روشن شدن هوا کم کم چهره های آشنای قدیمی و جدید نمایان میشد و دل تو دلمون نبود برای کشف دنیایی اسرار آمیز آدمها و سور و ساط آشنایی .
برنامه معارفه با تم امکان پرواز برای همسفرها انجام شد . از پرواز بر فراز اقیانوس داشتیم تا پرواز الهام خانوم داخل اتوبوس که پیش همسرش بشینه . چون صبح با تاخیر رسیده بودن و هنوز فرصت جا به جایی شون نشده بود .
تا سیاه بیشه مشغول معارفه بودیم که دیگه کمکم ناله های آشنای گرسنگی به گوش میرسید . با اندکی مقاومت همسفرها به هزارچم و رستورانمون رسیدیم . مقاومت از این بابت که نزدیک بود من خورده بشم بجای صبحانه .
صبحانه نوش جان شد و مرزن آباد وایسادیم کتری بخریم برای چای آتیشیمون و بعد از اون راهی مسیر اتوبان شدیم . بعد از عوارضی توقف کردیم و ادامه مسیر با پای پیاده طی شد .
اون روز ۳ تا تولد داشتیم که یکی از دوستامون یعنی مرتضی کیک تولدشو با خودش آورده بود و همون ابتدای مسیر جایی توقف کردیم و کیک و نوش جان کردیم.
هوا خیلی گرم بود ، چند صباحی توقفی داشتیم و از تاریخ پرفراز و نشیب جنگل هامون گفتیم و ادامه مسیر .
حدود یک ساعت پیاده روی کردیم تارسیدیم کنار مرداب هسل که امروز جامه سبزشو به تن داشت . وسایل و گذاشتیم و رفتیم کنار مرداب تا عکس های یادگاری تنها چیزی بود که همراه خودمون از مرداب برداشتیم و داخل خورجین یا رم دوربین هامون گذاشتیم و رفتیم برای صرف نهار.
آقای شماخی هم از همسفرهای فعالمون آتش پر فروزی و برافراشته بود و شعله های آتش نام کتری مارو فریاد میکشید .
کتری و پر آب کردیم و با گذاشتنش روی آتیش انگار عاشق به معشوقش رسیده باشه شعله های آتش ما هم آرام گرفتند .
نهار و نوش جان کردیم و بعد از کمی استراحت علی با گیتار و صدای زیباش محفل مارو روح تازه ای بخشید و انگار خودش نیروی ماورا الطبیعه بدست آورد . حالا بعد بهتون میگم چرا ....
چایی و نوشیدیم و سور و ساط بازی ها بود که باعث شد گذر زمان و فراموش کنیم .
بازی خرس وسط ( یا وسطی ) که علی با انرژی ماورا الطبیعه که پیشتر بهش اشاره کردم با هر ضربه دوستان بول میگرفت و با هر بولی که میگرفت شادی و روح ما جاری میکرد.
کم کم باید بر میگشتیم . وسایلمون و جمع کردیم . دلمون نیومد از این جنگل زیبا بدون سکوت بگذریم و بخاطر شلوغی مرداب هم اونجا این امکان برامون مهیا نبود . پس به دل جنگل رفتیم تا یه جای آروم چند دقیقه ای سکوت کنیم و لذت ببریم .
یک ساعت شاید کمی بیشتر ما بودیم و اتوبوس و جاده . سوار شدیم و عازم مسیر کرج . تو راه هم کندوان توقف کردیم و تو بارون شدید سریع پریدیم تو یکی از آش فروشی ها و واقعا آش خیلی چسبید .
تو مسیر برگشت هم بازی پانتومیم و شعر یادت نره هم رقابت سختی بین تیم های ماه و خورشید به وجود آورد که با تساوی به پایان رسید .
حوالی ساعت ۲۳ تو دل تاریکی شب ، میعاد گاه همیشگی و لحظات خدا حافظ.
مورخ 98/2/20
لیدر : شهام نخبه زعیم
صبح با تاخیر نیم ساعته مرتضی و همراهاشون سفر ما آغاز شد . البته اینم بگما همراهان مرتضی یعنی آقایان غلام و سعید تا تونل کندوان با ماشین های خودشون اومدن.
دم دم های صبح و با روشن شدن هوا کم کم چهره های آشنای قدیمی و جدید نمایان میشد و دل تو دلمون نبود برای کشف دنیایی اسرار آمیز آدمها و سور و ساط آشنایی .
برنامه معارفه با تم امکان پرواز برای همسفرها انجام شد . از پرواز بر فراز اقیانوس داشتیم تا پرواز الهام خانوم داخل اتوبوس که پیش همسرش بشینه . چون صبح با تاخیر رسیده بودن و هنوز فرصت جا به جایی شون نشده بود .
تا سیاه بیشه مشغول معارفه بودیم که دیگه کمکم ناله های آشنای گرسنگی به گوش میرسید . با اندکی مقاومت همسفرها به هزارچم و رستورانمون رسیدیم . مقاومت از این بابت که نزدیک بود من خورده بشم بجای صبحانه .
صبحانه نوش جان شد و مرزن آباد وایسادیم کتری بخریم برای چای آتیشیمون و بعد از اون راهی مسیر اتوبان شدیم . بعد از عوارضی توقف کردیم و ادامه مسیر با پای پیاده طی شد .
اون روز ۳ تا تولد داشتیم که یکی از دوستامون یعنی مرتضی کیک تولدشو با خودش آورده بود و همون ابتدای مسیر جایی توقف کردیم و کیک و نوش جان کردیم.
هوا خیلی گرم بود ، چند صباحی توقفی داشتیم و از تاریخ پرفراز و نشیب جنگل هامون گفتیم و ادامه مسیر .
حدود یک ساعت پیاده روی کردیم تارسیدیم کنار مرداب هسل که امروز جامه سبزشو به تن داشت . وسایل و گذاشتیم و رفتیم کنار مرداب تا عکس های یادگاری تنها چیزی بود که همراه خودمون از مرداب برداشتیم و داخل خورجین یا رم دوربین هامون گذاشتیم و رفتیم برای صرف نهار.
آقای شماخی هم از همسفرهای فعالمون آتش پر فروزی و برافراشته بود و شعله های آتش نام کتری مارو فریاد میکشید .
کتری و پر آب کردیم و با گذاشتنش روی آتیش انگار عاشق به معشوقش رسیده باشه شعله های آتش ما هم آرام گرفتند .
نهار و نوش جان کردیم و بعد از کمی استراحت علی با گیتار و صدای زیباش محفل مارو روح تازه ای بخشید و انگار خودش نیروی ماورا الطبیعه بدست آورد . حالا بعد بهتون میگم چرا ....
چایی و نوشیدیم و سور و ساط بازی ها بود که باعث شد گذر زمان و فراموش کنیم .
بازی خرس وسط ( یا وسطی ) که علی با انرژی ماورا الطبیعه که پیشتر بهش اشاره کردم با هر ضربه دوستان بول میگرفت و با هر بولی که میگرفت شادی و روح ما جاری میکرد.
کم کم باید بر میگشتیم . وسایلمون و جمع کردیم . دلمون نیومد از این جنگل زیبا بدون سکوت بگذریم و بخاطر شلوغی مرداب هم اونجا این امکان برامون مهیا نبود . پس به دل جنگل رفتیم تا یه جای آروم چند دقیقه ای سکوت کنیم و لذت ببریم .
یک ساعت شاید کمی بیشتر ما بودیم و اتوبوس و جاده . سوار شدیم و عازم مسیر کرج . تو راه هم کندوان توقف کردیم و تو بارون شدید سریع پریدیم تو یکی از آش فروشی ها و واقعا آش خیلی چسبید .
تو مسیر برگشت هم بازی پانتومیم و شعر یادت نره هم رقابت سختی بین تیم های ماه و خورشید به وجود آورد که با تساوی به پایان رسید .
حوالی ساعت ۲۳ تو دل تاریکی شب ، میعاد گاه همیشگی و لحظات خدا حافظ.
Last edit: 4 سال 11 ماه قبل by travelloug.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
زمان ایجاد صفحه: 0.100 ثانیه