- ارسال ها: 1247
- تشکرهای دریافت شده: 406
- خانه
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های تابستان 98
- سفرنامه تور گروهی آبشار سنج مورخ 1398/04/08
×
تصاویر و سفرنامه های تور های تابستان 98
سفرنامه تور گروهی آبشار سنج مورخ 1398/04/08
- travelloug
- نويسنده موضوع
- آفلاین
- مدير انجمن
کمتر
بیشتر
4 سال 9 ماه قبل - 4 سال 9 ماه قبل #2217
توسط travelloug
سفرنامه تور گروهی آبشار سنج مورخ 1398/04/08 was created by travelloug
سفرنامه تور گروهی آبشار سنج
مورخ: 1398/04/08
راهنما: مریم وحیدی مجد
بنام ایزدمنان
امروز شنبه 8 تیرماه با جمعی از دوستان با صفای هارمونیک سنتر از محل مجتمع در میدان استاندارد کرج دور هم گرد آمده ایم تا برگی دیگر از خاطرات مشترکمان را ثبت کنیم. کوچکترین همسفرمان کیان خوش خنده است که دوشادوش ما بر دوش پدر تا نیمه های مسیر ما را همراهی میکند. با خارج شدن به سمت کردان اتوبان کرج_قزوین را جا میگذاریم. با هم آشنا میشویم و اینبار خودمان میخواهیم بر سرمان کلاه بگذارند تا دمی فارغ شویم از دغدغه های روزمره، میخواهیم ساده باشیم تا یارانمان از شادمانی و لبخندمان سواستفاده کنند. بعد از صرف صبحانه از جاده کردان تغییر مسیر میدهیم و پیچ ها ما را در ارتفاعات به روستای سنج میرساند. کوله هامان را بر دوش میکشیم از بافت روستا عبور میکنیم خانه هایی میبینیم ساخته شده از چوب و گل برخی دیوارهاشان فرو ریخته و برخی مرمت شده اند.
همان ابتدای راه متوجه دلدادگی تلالو خورشید که دزدانه از لابه لای برگها به آب رودخانه زیبای سنج چشمک میزند میشویم. به باغ اوراز میرسیم زیراندازمان را پهن میکنیم تا کوله هامان را سبک تر کنیم و مهیای پیاده روی و رودخانه نوردی باشیم. از مسیرهای پهن و باریک، از تنگناها و پرتگاه ها یکی در کنار دست رود و یکی بر بلندای رود میگذریم.
هر چه پیش تر میرویم رودخانه پرآبتر میشود و ناگریز به دل آب میزنیم، بعضی از یارانمان دوست ندارند که خیس شوند بر صخره ها میروند و بر شیب ها پا میگذارند از سنگ های درون آب میپرند، آری خودشان خیس نمیشوند اما گاهی تیرشان خطا میرود و پایشان به آب میخورد و پرش گاه گاه آب ما را از بالا تا پایین خیس میکند...
رفتیم و رفتیم از میان انبوه درختان بید گذشتیم بوته های گلپر و پیچک و بابونه دیدیم، گلهای نسترن را بوییدیم، پروانه ها دورمان زدند و جیرجیرکها هاج و واج نگاهمان کردند، چندین بار از رودخانه گذر کردیم عاقبت آبشار رخ نمایان کرد و بر چهره همسفران مان لبخند نشاند.
چشم هایشان از فرط خوشحالی برق میزد. هیجان در وجودمان بیداد میکرد، آدرنالین ترشح شده کار خود را کرد و تعداد زیادی از یاران تنی به آب زدند، یکی عکس گرفت، یکی بر لب رود نشست و گذر عمر را تماشا کرد و آن دیگری داشت فکر میکرد چگونه با سرمای آب کنار بیاید و حسرت آب تنی در یک ظهر تابستانی بر دلش نماند.
از حوضچه و آبشار که خوب کیفور شدیم بر سنگ ها سُر خوردیم و در گودی آب افتادیم مگر سیر میشویم از این مایه حیات... ته مانده غلیان درونی مان را با پاشیدن آب به روی هم آرام کردیم. کم کم لرزش عضلات و تکان های چانه و خوردن دندانهایمان به ما گفت وقت بازگشت است، مسافت کوتاهی را از محل آبشار برمیگردیم و زیر سایهٔ درختان و صخره های بلند کمین میکنیم ناهاری میخوریم و فرصتی دست میدهد تا بساط چای هیزمی را برپا کنیم، بعد از استراحت و خوابی دلچسب به راهمان در مسیر بازگشت ادامه میدهیم این لیدرمان گویا خیال خوشی با آب و رودخانه دارد که مدام ما را از مسیر رود عبور میدهد.
مجدد به باغ اوراز میرسیم آنجا نونوار میشویم و بعد از گپ و گفتی کوتاه راهی میشویم. داخل روستا سوغات میخریم و مردمان با محبت روستا را بغل میکنیم و عکسی به یادگار میگیریم. غوغای سفر آنجاست که آقای علیمرادیان با خرید بستنی سنتی نعمت شیرینی سفر را دو چندان میکند. در راه بازگشت شادمان و سرخوشیم و تا به خودمان می آییم جلو مجتمع هارمونیک سنتر در حال وداع با یاران جانمان هستیم. نمیگوییم خداحافظ میگوییم به امید دیدار... چرا که با البرزمن دیدارها نو میشود... با البرزمن سفرها و دوستی ها پایان ندارد....
با سپاس از همکار خوبم آقای فرشاد رباط جزئ
مورخ: 1398/04/08
راهنما: مریم وحیدی مجد
بنام ایزدمنان
امروز شنبه 8 تیرماه با جمعی از دوستان با صفای هارمونیک سنتر از محل مجتمع در میدان استاندارد کرج دور هم گرد آمده ایم تا برگی دیگر از خاطرات مشترکمان را ثبت کنیم. کوچکترین همسفرمان کیان خوش خنده است که دوشادوش ما بر دوش پدر تا نیمه های مسیر ما را همراهی میکند. با خارج شدن به سمت کردان اتوبان کرج_قزوین را جا میگذاریم. با هم آشنا میشویم و اینبار خودمان میخواهیم بر سرمان کلاه بگذارند تا دمی فارغ شویم از دغدغه های روزمره، میخواهیم ساده باشیم تا یارانمان از شادمانی و لبخندمان سواستفاده کنند. بعد از صرف صبحانه از جاده کردان تغییر مسیر میدهیم و پیچ ها ما را در ارتفاعات به روستای سنج میرساند. کوله هامان را بر دوش میکشیم از بافت روستا عبور میکنیم خانه هایی میبینیم ساخته شده از چوب و گل برخی دیوارهاشان فرو ریخته و برخی مرمت شده اند.
همان ابتدای راه متوجه دلدادگی تلالو خورشید که دزدانه از لابه لای برگها به آب رودخانه زیبای سنج چشمک میزند میشویم. به باغ اوراز میرسیم زیراندازمان را پهن میکنیم تا کوله هامان را سبک تر کنیم و مهیای پیاده روی و رودخانه نوردی باشیم. از مسیرهای پهن و باریک، از تنگناها و پرتگاه ها یکی در کنار دست رود و یکی بر بلندای رود میگذریم.
هر چه پیش تر میرویم رودخانه پرآبتر میشود و ناگریز به دل آب میزنیم، بعضی از یارانمان دوست ندارند که خیس شوند بر صخره ها میروند و بر شیب ها پا میگذارند از سنگ های درون آب میپرند، آری خودشان خیس نمیشوند اما گاهی تیرشان خطا میرود و پایشان به آب میخورد و پرش گاه گاه آب ما را از بالا تا پایین خیس میکند...
رفتیم و رفتیم از میان انبوه درختان بید گذشتیم بوته های گلپر و پیچک و بابونه دیدیم، گلهای نسترن را بوییدیم، پروانه ها دورمان زدند و جیرجیرکها هاج و واج نگاهمان کردند، چندین بار از رودخانه گذر کردیم عاقبت آبشار رخ نمایان کرد و بر چهره همسفران مان لبخند نشاند.
چشم هایشان از فرط خوشحالی برق میزد. هیجان در وجودمان بیداد میکرد، آدرنالین ترشح شده کار خود را کرد و تعداد زیادی از یاران تنی به آب زدند، یکی عکس گرفت، یکی بر لب رود نشست و گذر عمر را تماشا کرد و آن دیگری داشت فکر میکرد چگونه با سرمای آب کنار بیاید و حسرت آب تنی در یک ظهر تابستانی بر دلش نماند.
از حوضچه و آبشار که خوب کیفور شدیم بر سنگ ها سُر خوردیم و در گودی آب افتادیم مگر سیر میشویم از این مایه حیات... ته مانده غلیان درونی مان را با پاشیدن آب به روی هم آرام کردیم. کم کم لرزش عضلات و تکان های چانه و خوردن دندانهایمان به ما گفت وقت بازگشت است، مسافت کوتاهی را از محل آبشار برمیگردیم و زیر سایهٔ درختان و صخره های بلند کمین میکنیم ناهاری میخوریم و فرصتی دست میدهد تا بساط چای هیزمی را برپا کنیم، بعد از استراحت و خوابی دلچسب به راهمان در مسیر بازگشت ادامه میدهیم این لیدرمان گویا خیال خوشی با آب و رودخانه دارد که مدام ما را از مسیر رود عبور میدهد.
مجدد به باغ اوراز میرسیم آنجا نونوار میشویم و بعد از گپ و گفتی کوتاه راهی میشویم. داخل روستا سوغات میخریم و مردمان با محبت روستا را بغل میکنیم و عکسی به یادگار میگیریم. غوغای سفر آنجاست که آقای علیمرادیان با خرید بستنی سنتی نعمت شیرینی سفر را دو چندان میکند. در راه بازگشت شادمان و سرخوشیم و تا به خودمان می آییم جلو مجتمع هارمونیک سنتر در حال وداع با یاران جانمان هستیم. نمیگوییم خداحافظ میگوییم به امید دیدار... چرا که با البرزمن دیدارها نو میشود... با البرزمن سفرها و دوستی ها پایان ندارد....
با سپاس از همکار خوبم آقای فرشاد رباط جزئ
Last edit: 4 سال 9 ماه قبل by travelloug.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
زمان ایجاد صفحه: 0.139 ثانیه