- ارسال ها: 1247
- تشکرهای دریافت شده: 406
- خانه
- انجمن
- باشگاه گردشگری البرزمن
- سفرنامه های تابستان 98
- سفرنامه تور هفت خوان مورخ 1398/04/14
×
تصاویر و سفرنامه های تور های تابستان 98
سفرنامه تور هفت خوان مورخ 1398/04/14
- travelloug
- نويسنده موضوع
- آفلاین
- مدير انجمن
کمتر
بیشتر
4 سال 9 ماه قبل - 4 سال 9 ماه قبل #2223
توسط travelloug
سفرنامه تور هفت خوان مورخ 1398/04/14 was created by travelloug
سفرنامه تور هفت خوان
مورخ: 1398/04/14
راهنما: مریم وحیدی مجد
زندگی ماجراجویی جسورانه ایست در غیراینصورت هیچ چیز نیست. (هلن کلر)
و ما در دومین هفته فصل تابستان در چهاردهمین روز از تیرماهش در ماجراجویی این زندگی، سفر به آبشار هفت خوان را برگزیده ایم. همسفران خوبی انتخاب کرده ایم و میخواهیم همسفر خوبی باشیم. ماشین آقای نیک پیمان به سمت یکی از زیباترین جاده های جهان یعنی جاده چالوس حرکت میکند. همان اول راه در گپی دوستانه پی میبریم یکی از آیتم هایی که سفر را بیادماندنی میکند همسفر خوب است پس باهم بیشتر آشنا میشویم و در این بین متوجه میشویم در این محفل کوچکمان ایرانی را جا داده ایم زیبا، پر از جاذبه، شور و شعور و ادب و فرهنگ. در همین حال و هوا بودیم که زمان صبحانه فرا رسید و تا به خودمان بیاییم صدای آبشار را شنیدیم که بقول همکارعزیزمان احمدرضا خان هاشمی میگفت :بیا.
کوله بارمان را قدری سبک سنگین کردیم و بندهای کفش هایمان را محکم تر، رفتیم تا ببینیم این خوان هفتم و غول روستای سپهسالار کیست و چیست. در طی راه باید از خوان ها میگذشتیم.
خوان اول :خروج از بافت روستا و خیس شدن کفش هایمان، خیلی هم بد نبود چه بسا این خنکای آب دلچسب هم بود.
خوان دوم :عبور از شیب نسبتا تند یک بند و دلبری هایش که بعضی همسفران را مجذوب خود کرد،ما باهم آمده ایم و پا به پای هم میرویم. انتظار سخت است اما نه برای دوست....
میمانیم تا در کنار هم، عبور از خوان دوم را به رخ بکشیم.
خوان سوم :گذر از آبها و پیمایش رودهاست ،از گوشه و کنار میگذریم، دست بر سنگ ها میگذاریم و بی محابا عبور میکنیم.
خوان چهارم :آفتاب گرم و سوزانیست که هر چه به ظهر نزدیک تر میشویم سوزان تر و پرحرارت تر میشود اما، ما شوق رسیدن داریم و دیدار
خوان پنجم :گذر از کنار آغلیست که بزغاله هایش را به چِرا برده اند و بوی مطبوع را برایمان به یادگار گذاشته اند و به قول باباطاهر "((نسیمی کز بن آن کاکل آیو، مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو))
خوان ششم :درختیست در این پهنه که سایبانی دارد بسی دل انگیز و باصفا. این بسان همان جادوگر خوان چهارم رستم است که در سر خیال فریب دارد اما به قول حضرت مولانا
((به صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشد
سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشد))
خوان هفتم :رجزخوانی آبیست که از اوج سر بر زمین میکوبد همچو دیوی که در حصار کوه اسیر است و نعره میزند، همسفران هراسی از این صدا ندارند به دل آب میزنند و با پاشیدن آب بر روی یکدیگر جشن وصال میگیرند، برخی زیر آبشار میروند فریاد میکشند.
((گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت))
و برخی در سکوت با چشم هایشان میگویند از رازهای مگویشان با این یار شیرین سخن.
خوب که کیفور میشویم برمیگردیم به زیر سایه آن درخت و همانجا دلی از عزا درمیآوریم و در این طبیعت سخت اما دلنشین چرتی میزنیم و استراحتی میکنیم. نوبه بازیست، دو گروه هلو و توت فرنگی در پانتومیم با ارفاق برابر میشوند و پس از نوشیدن چای هیزمی بار و بنه را به دوش میگذاریم و بعد از بازدید از آبشار کوچک در میان دره راه را به سمت روستای سپهسالار پیش میگیریم.
به روستا که میرسیم شور زندگی جریان دارد.. پیرمردی برایمان دست تکان میدهد و زنی در کنار گذر نان پخته اش را به حراج گذاشته... روستا را با همه زیبایی و طراوتش ترک میکنیم و جاده چالوس، این جاده خاطره ساز هنوز هم شاهد شادمانی و لبخند ماست و ما خوشیم از این کنار هم بودن ها. تا کرج راهی نمانده امروز هم به پایان میرسد اما سفرها نه... چرا که با البرزمن سفر پایان ندارد...
مورخ: 1398/04/14
راهنما: مریم وحیدی مجد
زندگی ماجراجویی جسورانه ایست در غیراینصورت هیچ چیز نیست. (هلن کلر)
و ما در دومین هفته فصل تابستان در چهاردهمین روز از تیرماهش در ماجراجویی این زندگی، سفر به آبشار هفت خوان را برگزیده ایم. همسفران خوبی انتخاب کرده ایم و میخواهیم همسفر خوبی باشیم. ماشین آقای نیک پیمان به سمت یکی از زیباترین جاده های جهان یعنی جاده چالوس حرکت میکند. همان اول راه در گپی دوستانه پی میبریم یکی از آیتم هایی که سفر را بیادماندنی میکند همسفر خوب است پس باهم بیشتر آشنا میشویم و در این بین متوجه میشویم در این محفل کوچکمان ایرانی را جا داده ایم زیبا، پر از جاذبه، شور و شعور و ادب و فرهنگ. در همین حال و هوا بودیم که زمان صبحانه فرا رسید و تا به خودمان بیاییم صدای آبشار را شنیدیم که بقول همکارعزیزمان احمدرضا خان هاشمی میگفت :بیا.
کوله بارمان را قدری سبک سنگین کردیم و بندهای کفش هایمان را محکم تر، رفتیم تا ببینیم این خوان هفتم و غول روستای سپهسالار کیست و چیست. در طی راه باید از خوان ها میگذشتیم.
خوان اول :خروج از بافت روستا و خیس شدن کفش هایمان، خیلی هم بد نبود چه بسا این خنکای آب دلچسب هم بود.
خوان دوم :عبور از شیب نسبتا تند یک بند و دلبری هایش که بعضی همسفران را مجذوب خود کرد،ما باهم آمده ایم و پا به پای هم میرویم. انتظار سخت است اما نه برای دوست....
میمانیم تا در کنار هم، عبور از خوان دوم را به رخ بکشیم.
خوان سوم :گذر از آبها و پیمایش رودهاست ،از گوشه و کنار میگذریم، دست بر سنگ ها میگذاریم و بی محابا عبور میکنیم.
خوان چهارم :آفتاب گرم و سوزانیست که هر چه به ظهر نزدیک تر میشویم سوزان تر و پرحرارت تر میشود اما، ما شوق رسیدن داریم و دیدار
خوان پنجم :گذر از کنار آغلیست که بزغاله هایش را به چِرا برده اند و بوی مطبوع را برایمان به یادگار گذاشته اند و به قول باباطاهر "((نسیمی کز بن آن کاکل آیو، مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو))
خوان ششم :درختیست در این پهنه که سایبانی دارد بسی دل انگیز و باصفا. این بسان همان جادوگر خوان چهارم رستم است که در سر خیال فریب دارد اما به قول حضرت مولانا
((به صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشد
سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشد))
خوان هفتم :رجزخوانی آبیست که از اوج سر بر زمین میکوبد همچو دیوی که در حصار کوه اسیر است و نعره میزند، همسفران هراسی از این صدا ندارند به دل آب میزنند و با پاشیدن آب بر روی یکدیگر جشن وصال میگیرند، برخی زیر آبشار میروند فریاد میکشند.
((گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت))
و برخی در سکوت با چشم هایشان میگویند از رازهای مگویشان با این یار شیرین سخن.
خوب که کیفور میشویم برمیگردیم به زیر سایه آن درخت و همانجا دلی از عزا درمیآوریم و در این طبیعت سخت اما دلنشین چرتی میزنیم و استراحتی میکنیم. نوبه بازیست، دو گروه هلو و توت فرنگی در پانتومیم با ارفاق برابر میشوند و پس از نوشیدن چای هیزمی بار و بنه را به دوش میگذاریم و بعد از بازدید از آبشار کوچک در میان دره راه را به سمت روستای سپهسالار پیش میگیریم.
به روستا که میرسیم شور زندگی جریان دارد.. پیرمردی برایمان دست تکان میدهد و زنی در کنار گذر نان پخته اش را به حراج گذاشته... روستا را با همه زیبایی و طراوتش ترک میکنیم و جاده چالوس، این جاده خاطره ساز هنوز هم شاهد شادمانی و لبخند ماست و ما خوشیم از این کنار هم بودن ها. تا کرج راهی نمانده امروز هم به پایان میرسد اما سفرها نه... چرا که با البرزمن سفر پایان ندارد...
Last edit: 4 سال 9 ماه قبل by travelloug.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
زمان ایجاد صفحه: 0.638 ثانیه