× تصاویر و سفرنامه تورهای بهار 96

سفرنامه تور طبس مورخ 10 الی 96/1/13

بیشتر
7 سال 2 هفته قبل - 7 سال 2 هفته قبل #1678 توسط travelloug
سفرنامه تور طبس
مورخ 10 الی 96/1/13
راهنما: محسن کاظمی



كوير دل را گنده مي كند
اصلا مردمان كوير يه جور ديگه اي با عشق هستن
كوير افسون داره
ما هم مي ريم به كوير طبس تا افسون زده بشيم
اينجا فقط كوير نيس اينجا بهشتي است در دل كوير اينجا طبس هست

سلام...

روز اول
امسال هم ايزد ياري داد و روز دهم فروردين ساعت چهار در محل قرار هميشگي همسفران البرزمن بايد حركتمون رو شروع مي كرديم .
من از ساعت سه اومدم درب آژانس مه نگار و دو سه نفر از همسفران گلستان اونجا رسيده بودن خيلي جالب بود اين ذوق سفر.
ابوالفضل خان هم كه بعدا باهاش بيشتر آشنا مي شين كاپيتان عزيز داشت از قزوين ميومد كه البته يه ذره با تاخيرش و جواب ندادن تلفن دلشوره منو افزود.
كم كم جمع ما جمع شد همه قديمي هاي همسفر اومدن حال و احوال و عيد مباركي و سر خوش براي سفر.
ناهيد خانوم صدري يه شوخي كرد كه من با ماشين جديد نميام با آقا بيگدلي ميرم گلستان.
از قضا تو گلستاني ها هم دو سه نفر آماده اومدن به طبس بودن چالشي شد براي خودش كه البته با خنده و شوخي تموم شد...
حركت راس ساعت ٤ به سوي تهران فرشاد و مونا و فاطمه و خانوم فتعلي پور و پسرش قرار در آپادانا داشتن.
تماس هاي مكرر بين ما برقرار بود براي قرار، اما خانوم فتحعلي ييهو فهميد بعد زنگ من كه خواب مونده خلاصه وعده ما به اول اتوبان قم تغيير پيدا كرد كه خوشبختانه زود رسيد.
تهراني ها سوار شدن و صندلي ها پر از همسفر ...
آقا محمد كاپيتان اولين بخش سفر بود با كمي خستگي شروع به راه كرد و بي خوابي شب گذشته منو با نخوابيدن تو اتوبوس تكميل كرد چون حواسم ششدونگ اون بود هر چند خانوم اسماعيلي گفت بهم تو بخواب من بيدارم باز نميتونستم تا رسيديم قم و بعد اون رستوران مارال انتظار ما رو مي كشيد.
صبحانه ايي با حال و خوشمزه نوش شد و تلاش ها انجام شد (تلاش اسم رمز منو همسفرانه خودمه فقط و فقط )
حالا ديگه سرحال شروع به معارفه و آشنايي كرديم البته خانوم رسولي و چند نفر ديگه گفتن نميخواد ما همه رو مي شناسيم ولي من زير بار نرفتم . شروع به معارفه هركسي هم آواز بايد ميخوند اگه نه شعر كه البته استعدادهايي بود كه شكوفا شد و شعرهايي كه جالب بود مثلا مهتاب بانو مدرسه موش ها خوند كه كلي حال داد.
پليس راه كاشان مث هميشه محمد رفت براي ثبت ساعت يه سرباز مشتي هم اومد بالا و چند تا تذكر
اما بطور غير معمول ثبت ساعت طول كشيد من رفتم ابولفضل هم اومد معلوم شد محمد نيم ساعت بيشتر رانندگي كرده همين باعث شد دفترچه اش ضبط شد و ديگه نمي تونست همراه ما باشه.
مخلص كلام يك ساعتي ما اونجا تلاش كرديم و نشد البته تلاش واقعي.
ادامه راه با ابوالفضل عزيز که تازه از خواب بيدار شده پسرش رو هم آورده مسعود خان ما هم تقريبا غريبه نسبت به هم ، اما خيلي زود رفيق شديم و ادامه معارفه و ظهر هتل جهانگرديه نايين.



ناهاري دلچسب با ماست تو كوزه و سوپ با مزه



البته مريم خانوم شفيعي گفت مرغش خشك بود كه قرار شد تر كنيم از اين به بعد.
فضاي باحال حياط و حس سنتي بودن همه رو به ذوق عكاسي فرو برده و هي عكس هي عكس. اين ميون اردشيرخان هم كه ازخارج بقول خودمون اومده بود از همه چي عكس مي گرفت از كاهگل تا تابلو براش فرقي نداشت.



راه رو از نايين كج كرديم به دل كوير اول انارك بعد چوپانان و سه راه خور - جندق و پليس راه معروفش تا تلاشمون رو انجام بديم سرگرد هم اومد تو اتوبوس و بعد از كلي تهديد حجاب و بي حجابي و برابري با قتل و مجازات همه ما رو بد ترسوند . ادامه راه تا فرخي و باغ ملك و خور
از كوير نمك و درياچه گفتم و شنيدن همه
چون مسابقه ايي در راه است قرار بود از توضيحات تو راه برگشت مسابقه بذاريم بخاطر همين همه دوستان براي رقابت هم كه شده گوش مي دادن منم جاهاي مهم رو با تكيه كلام اينجا ٥٠ تومني هست مي گفتم .
خلاصه دم دماي غروب درياچه نمك خور و كارخونه پتاس و سفيدي نمك و كلي صفا

ورزش و كشش
پرش و درازكش
همه جوره عكس و فيلم انداختيم و با كلي عشق بازي ابر و رنگين كمون و خورشد خانومي كه تو سفيدي درياچه فرو ميرفت سوار بر مركب ابولفضل خان كه الان ديگه تو دل همه همسفران جا گرفته بود، شديم.






شب هنگام به ميدون امام زاده حسين طبس رسيديم و هتل امير و بوي مست كننده بهار نارنج و شلوغي دور امام زاده و هواي مطبوع
تحويل اتاق شام سبك و نون محلي و همه و همه با همسفران اجين بود استراحت تا صبح يازدهم ...



روز دوم
صبح يازدهم فروردین صبحانه رستوران چهارفصل كم تعهد صرف ساعت هشت پيش به سوي روستاي خرو و تنگه مرتضي علي از سرو قديمي و قلعه خرو ديدن كرديم و سد نهرين و كوه هاي شتري رو هم ديديم . اينجا اول پله هاي تنگه كه به شمارش برخي همسفران سيصد تا بوده رفتيم پايين



پا تو آب ولرم و مسير حدود دو كيلومتري تنگه رو آغاز كرديم . بين راه خانوم قزويني و عزتي نشستن ما رفتيم نهر ماهي و پاي برهنه و ماهي هايي كه پا ميخورن



سنك و صخره رو هم پشت سر گذاشتيم كلي عكس سلفي و دسته جمعي تا ابتداي طاق بند عباسي البته خانوم ناصري و آقاي ملكي و چند نفر ديگه زودتر اون بالا بودن . شلوغي ورودي ما رو به زحمت انداخت و جر و بحث و خلاصه يه عده موندن پايين بقيه رفتيم كنار طاق



وه كه چه جالب بود لمس اين طاق قديمي از نزديك . عكس و فيلم و اكبر نوري ايي كه خودش رو حاضره بكشه اما عكس توپ بگيره. خانوم سيراني هم با همه سختي مسير تا پايان اومد دمش گرم . البته تو مسیر عده ایی هم از چای آویشن محلی نوش جان کردن که لذتی توپ برده بودن
مسير برگشت و دقيق سر تايم همه تو اتوبوس...
ظهر ناهار رستوران عدالت كه با بي عدالتي اولش به همه غذا داد غير ما، تا خونم بجوش اومد يه دعواي حسابي و بعد غذايي كه اونقدر لذيذ بود تا همه چي رو فراموش كنيم دم آشپزش گرم



استراحتي در هتل پيش به سوي كال جني ...
وهم و ترس كال با خيل جمعيتي كه اومده تبديل به تفرجگاه شده بيشتر ولي جذابه براي همه با زدن سنگ به هم مثلا اجنه هستن. بماند كه منو با قلوه سنگ ميزدن اين اجنه هاي انسان نما ...



اما بهتر از اون سياه چادر هاي اقامتي خانوم غلامزاده هست كه نزديك كال احداث شده
چه پذيرايي با صفايي با چاي آتشي که توسط کودکان محلی انجام شد و شادي در سياه چادر و غروب دل انگيز كويري و عكس جز لاينفك تمام مسير ...






حالا ديگه وقت خريد سوغات از بازاره
ميدان امام
مغازه سبزي خشك و مغازه مربا و بهار نارنج پر شده از همسفرها كلي خريد سرغات و البته رووركرده شيريني مخصوص بعد هم عده ايي خريدشون رو تو مغازه موبايل فروشی الياس پسر عمه من گذاشتن و رفتن دنبال شام و باغ گردي سيده زهرا رو با آژانس و كل خريدها راهي هتل كرديم و وقت آزاد تا فردا صبح زود ...



روز سوم
دوازهم فروردين روز خاصي براي سفر بود روز همنشيني با محلي ها از صبحانه تا شب
صبح خيلي زود همه سر وقت حاضر, پيش به سوي ازميغان ديار شالي و نخل شديم. حميدرضا و ابراهيم و حامد تو باغ سرا منتظر ما براي پذيرايي با صبحانه ايي محلي از تخم مرغ تا سبزي محلي نون تافتون داغ و شیر داغ تازه گاو و البته تعداد كثيري ميزبان يا ميهمان ناخونده هم تو باغ بود كي بودن ؟؟ مگس
البته ما چون شيرين بوديم مگسانند گرد شيريني ...



اينم لطفي داشت ديگه
صبحانه صرف شد و عازم چشمه چهارطاقي شديم واي مگه ميشه تو كوير و همچين آبي و با اين عمق...
كامبيز و فرشاد و مسعود و آقاي الياسي و البته اردشير خان و نيكي كوچولوي ما طاقت نياوردن شيرجه درون آب كلي عشق و شنا و بقيه هم لذت نشستن كنار نخل و ني و چشمه و عكس خيلي حال داد






تو مسير برگشت هم شربت علف هـيزه كه براي خنكاي تن خيلي خوبه و مفيد و سوغات مخصوص طبس هم هست رو نوش جان كرديم و خريدآويشن و سوغات محلي و سوار بر رخش راهي عشق آباد با صفا شديم.
نزديكاي ظهر بود كه رسيديم به بخش عشق آباد و روستاي تاريخي هودر ...
به به چه استقبالي چه صفايي از آقاي شيردل بخشدار تا جناب قرباني رييس شوراي بخش، گرفته تا مردم عادي و آقاي نوروزي دهيار و مهدي خان زيرك رفيق جان من كه تمام زحمات بر دوشش بود براي هماهنگي حضور داشتن



ذوق هنري بخشدار و توصيف مهمان نوازي همه رو به وجد آورد و حسين جان عبداللهي هم از قلعه هودر و مراحل مختلف ساختش و اينكه اينجا براي خان كل ممد بيك بوده كلي گفت راستي آقاي نظري عزيز هم هنگام بازديد قلعه با نواي جان سوز برامون ني زد واي چه حس غريبي ...
ناهار هم كه با دستان هنرمند بانوان هودري و خانواده دهيار عزيز تهيه شده بود در مسجد كوچك و قديمي روستا صرف شد ناهار چي بود ؟؟؟ معلومه قروتي محلي با زرشك پلو و مرغ مگه آدم چي ميخواد از يه ناهار دلچسب هان ؟؟



برادر رجب زاده خبرنگار منطقه هم از اول در حال مخابره خبر بود و با من و مه نگار و اردشير خان و مريم خانوم حسيني مصاحبه ايي جانانه كرد.



در پايان بخش روستاي هودر هم سورپرايزي كه براي همسفران در نظر گرفته بوديم از قبل توسط بخشدار محترم تقديم شد كارت پستالي متفاوت . كارتي كه با قلم بخشدار و به اسم هر يك از همسفران بود و ارزش معنوي بالايي در برداشت.



حالا ديگه از هودر اومديم بيرون ولي مگه سورپرايزهاي امروز تموم شدنيه ؟؟؟

بستني با شير محلي
بعدشم روستاي كوچك عباس آباد جايي كه اجداد من در اونجا بودن الانم عموي پدرم و پدر بزرگم اونجا انتظار ما رو مي كشيدن
تراكتور سواري بخش مهم اين روستا بود و بعدشم تجربه پختن نون محلي توسط خود همسفرهاو آشنايي با دستگاه پسته پاك كني



تراکتور سواری
در آخر هم توي خونه صرف چايي و كلي خنده و شوخي با پدربزرگ دست پينه بسته من



حالا نزديك غروب دوازدهمه كم كم وقت رفتن به منصوريه هست و تپه هاي ماسه بادي زيبايي كوير و رمل و پاي برهنه قدم زدن در رمل ها رو با يه دم نوش مشتی که به همت اکبر خان نوری تهیه شد و آش سنتي در غروب (به همت دهيار منصوريه كه مهمان كرده بود همسفران رو) تكميل كرديم .
ضمنا به همت آقاي الياسي براي دخترشون لادن بانو يه تولد حسابي با پذيرايي ويژه گرفتيم .





و با دلي پر و سير و انديشه ايي شاد و خاطره ايي حك شده در ذهن از عشق آباد خداحافظي كرديم. شب و استراحت و روز سيزده بدري كه در انتظار ماست ...

روز چهارم (آخرين روز سفر)
ساعت شش صبح هست و انگار نه انگار كه روز پيش اين همه خسته شدن.
دم همه همسفرها گرمه كه به موقع آماده رفتن شدن تا بهترين برنامه ريزي صورت بگيره پيش بسوي سياه چادرهاي خانوم غلامزاده






صبحونه كه چه عرض كنم ضيافتي محلي با نيمرو هيزمي و چاي آتشي و شير و سبزي و سياه چادر و هواي مطبوع كويري و خورشيد خانومي كه سلام مي كرد به همه ما، صرف شد و راه رو به سوي باغي زيبا در دل شهر طبس بنام گلشن در پيش گرفتيم.
بهار نارنج، نخل ، نسترن ، اقاقي ، رز و ازهمه مهم تر پليكاني كه سال هاس مهمون اين شهره همه باعث شد باغ گلشن بشه يكي از جاهاي عالي براي بازديد و عكس گرفتن و لذت بردن...
و عمارتي كه شعرهاي زيبايي حك شده بر روی آن :
((( اين همه نقش عجب بر در و ديواروجود
هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار )))
عجب شعري و عجيب با اين سفر و شهر طبس اجينه
در انتها هم خانوم ها مستطابي ، شيلا، مانا، مهتاب، نيلوفر و لادن و خانوم خليلي يه شتر سواري توپ كردن و ترس و آدرنالين ترشح شده رو به همراه لذت با خود به اتوبوس آوردن.






حالا ديگه بايد رفت از طبس. وقت خداحافظي از طبس دلگير بوديم و سرشار از خاطرات و حس هاي جديد ...
تو راه برگشت آواز خوانديم و فرشته و ناهيد خانوم همراه بودن با اين قسمت . خيلي زود به قلعه جندق رسيديم براي ناهار.
فضاي با صفاي عمو ابراهيم كه هر ازمي رو به وجد مياره يه معماري كويري اصيل و يه چلو گوشت پر و پيمون چايي هم چاشني شد و كلي عكس خاطره انگيز



آخرين توقف ما هم در ريگ جن بعد جندق بود. سيزده رو تو بي آب و علف ترين قسمت ايران كه به برموداي ايران هم معروفه بدر كرديم
سكوت كرديم و البته كمي تلاش.

و حالا وقت مسابقه سوالات تو اتوبوسه. بيست نفر شركت كردن كه خيلي جالب بود هيجان به اوج رسيد و در پايان مانا خانوم ١٠ ساله برنده فينال شد.
تو مسابقه شانس هم كه كلي هيجان داشت نفر اول خانوم ناصري حذف شد كه خود نشان از شانس خوب داشت و جايزه اين بخش رو هم مونا خوش شانس ترين جمع برد .
البته خانوم مستطابي هم يه جايزه ويژه برد براي حذف يكي از خوبان.
ديگه دامغان رسيديم و باد و بارون سرما و بعد سمنان و تهران باراني كه به ما سلام ميكنه و اکبر نوری عزیزی که بی حال شده بود ویکی دوباری ماشین رو یه حالی داد.
بچه هاي تهراني در افسريه پياده شدن و بخاطر اشتباه رفتن مسير در چيتگر توسط كاپيتان ؛ من مسير طولاني رو پياده رفتم تا براي فاطمه تاكسي بگيرم و کرج .
لازمه که از رويا بانوي اسماعيلي که همراه بسیار خوبی در این سفر بود کمال قدردانی رو داشته باشم .
و سكانس پاياني ميدان سپاه كرج ساعت يك بامداد همسفراني با حال با كلي تجربه حس جديد و سفري كه پايان ندارد...
بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي

ارادتمند همه خوبان عمو محسن كاظمي
Last edit: 7 سال 2 هفته قبل by travelloug.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: admin1
زمان ایجاد صفحه: 0.103 ثانیه

ارتباط با ما

    • تلفن : 34213531-026
    • موبایل : 09391725252
    • Email: info@alborzeman.ir
    • کرج، میدان سپاه ، به سمت سه راه گوهردشت ، بعد از خیابان بوستان ، ساختمان گلستان ، واحد یک